آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

آترین جوجو

اولين شهربازي

سلااااااااااام بالاخره بعد مدت ها تونستم بيام و وبلاگ دختر جونمو آپ كنم اوايل اسفند 92 آترين خانوم رو برديم شهربازي سرپوشيده داخل ترمينال( اسمشو نمي دونم چيه) آترين خانم عشق ني ني ما اولش از ديدن اونهمه ني ني يه جا هنگ كرده بود  و مات و مبهوت بود البته چند تا وسيله بيشتر مناسب سن  آترين نبود كه سوارش كرديم اولش كاملا محكم و يه كمم با ترس مي نشست مشت هاي گره كردشو مي بينين يواش يواش ترسش ريخت و دستشو از وسايل بازي مي گرفت اين آخريه هم كه ديگه كلا ايستاده بود و خوشحال بود و به زبون خودش " ناي ناي " مي كرد خلاصه تجربه جالبي بود هم براي آترين هم براي ما      ...
23 ارديبهشت 1393

اولین قدم ها

چقد دیدن اولین ها زیباست چند روز پیش آترین خانم ما که طبق معمول استعداد هاش خونه این و اون شکوفا می شه ، خونه خاله هاش اولین قدم های نازنینشو برداشت و منم طبق معمول کلی احساساتی شدم واااای که دلم می خاد همچین مواقعی کلی گریه کنم آخه خیلی احساساتی می شم ولی افسووس " مرد که گریه نمی کنه "  خلاصه بعد اون روز هی می ایسته و خودشو می ندازه می گه " اووووخخخخخ " بعدم با کلی ناز و عشوه دستشو دراز می کنه که بگیریم و بلندش کنم مادمازلو ( سرگرمی دارن ها این بچه هام ) ولی فکر کنم به طور غریزی با این کار پاهاشو قوی می کنه همون بشین پاشو خودمونه دیگه قربونش بره مامان چند وقتی هم هست که به خیال خودش حرف می زنه ما هم که...
14 اسفند 1392

اولین مروارید

این فکر کنم اولین پستیه که به موقع می نویسم همین یکساعت پیش وقتی داشتم با قاشق به آترینا داروی سرما خوردگی می دادم، قاشق تق تق تو دهنش با یه چیزی برخورد کرد و صدا داد خداااااااااااااااااااااااا جون دخترم اولین دندونشو درآورد ، البته خیلی دیر ولی به هر حال خدا رو شکر ( دیگه داشتم نگران می شدم ) از خوشحالی نمی دونم چی کار کنم اولش که با کلی جیغ و داد و هورااااا برگزار کردیم بعدم به همه زنگ زدم، واقعا هیجان زدم الان  الآنم طبق معمول همیشه که وقتی می شینم پشت کامپیوتر ، آترین خانم اومده از صندلی من آویزون شده و میگه دَ دَ  بالاخره به خواستش رسید و مجبور شدم بغلش کنم ، حالام که موس و برداشته این ور و اونور کلیک می کنه نمی زاره...
1 بهمن 1392

اولین ها

من: یک آترین : دو ................ من: ببعی میگه آترین : بَ بَ .................... من: جوووجه میگه آترین: دیک دیک   یک هفته ای بود ببعی و یک رو یاد گرفته بود امشبم جوجه رو یاد گرفت کوچولوی سرما خورده مامان (دومین سرما خوردگی ) الهی مامان قربونت بشه جوجه خوش سخن مااااااااادر صبح هام زودتر از من و باباش بیدار می شه ، می شینه اینقد میگه ماما - بابا  تا ما بیدار شیم غذا و شیر هم که می خواد نُم نُم     پنجشنبه سیزدهم دی 92 یازده ماه و نوزده روزگی   ...
13 دی 1392

سوراخ کردن گوش

این پست رو خیلی دیر دارم میزارم ولی تقریبا 40 روز پیش با کلی تحقیق و استخاره بالاخره رفتم و گوش های آترین جونمو سوراخ کردیم خیلی هم ناراحت شدم از این موضوع البته نه به خاطر دردش و گریه آترین ( بالاخره کاری بود که باید می شد ) ولی از رفتار بد خانم دکتری که رفتیم پیشش  خدای من انگار بعضی ها خودشون بچه ندارن و نمی فهمن که بچه هر کس چقدر برای خودش عزیز ، فقط به فکر پر کردن جیبشون هستن، این خانم یه لحظه صبر نکرد که بچه آروم بگیره با محیط آشنا بشه با اون خانم آشنا بشه در نهایت قساوت خیلی سریع یه گوششو که سوراخ کرد و آترین که اینقد آروم خیلی از اون دستگاه سوراخ کن ترسید و شروع کرد به گریه کردن، صبر نکرد بچم آروم بشه و اون یکی رو هم در...
13 دی 1392

اولین نشستن

مامانی فکر کنم تصمیم گرفتی همه مراحل رشدت رو تو همین هفته انجام بدی و خیال خودتو بقیه رو راحت کنی بعد اون یه دفعه چهار دستو پا رفتنت ، امروز صبح هم از خواب بیدار شدیم خودت به شکم خوابیدی و آروم آروم بلند شدی نشستی منو می گی    این کارتم جالب بود، آخه شما نی نی ها جوری این کارا رو انجام می دین ، من همیشه فکر می کردم بید باهات تمرین کنم تا بتونی این کارا روانجام بدی ولی انگار اینا رفتارهای غریضی شما نی هاست   خدا به داد من برسه از این به بعد       ...
27 آذر 1392

چهار دست و پا

وااااااااااااااای مامانی امشب رفته بودیم خونه عمه پری، یه دفعه دیدم شما داری چهار دست و پا می ری خدای من باورم نمی شد، بدون هیچ مقدمه ای اینکارو انجام دادی، آخه قبلش اصلن تو خونه چهار دستو پا نرفته بودی به زودی یه عکس ضمیمه این پست می کنم با پوزیشن چهار دست و پا       هجدهم آذر 92 ده ماه و بیست و چهار روزگی ...
27 آذر 1392

اولین شب بدون مامانی و بددددددد ترین شب مامانی

تو زندگیم شب های خوب و بد زیادی داشتم ولی بی تردید می گم دیشب بدترین شب عمرم بود شبی که جوجو کوچولوی ما اولین شب بدون مامانی شو تجربه کرد و من اولین شب بدون آترینم رو واااااااای چه شب بدی بود خب مجبور بودم، از وقتی دست آترین خانوم رو گچ گرفته بودیم ( حدود 10 شب ) نتونسته بودم بخوابم، سرماخوردگی شدید هم که مزید بر علت شده بود و همگی دست به دست هم دادن تا من بیچاره رو از پا بندازن، که موفق هم شدن ، واقعا حالم بد بود به همین خاطر مجبور شدم برای اولین بار آترین خانوم رو بسپرم دست خاله هاش  با کلی سفارش و کلیه ملزومات لازم آترین خانوم رفتن خونه خاله ها تا برای یه شب هم که شده مامانی بیچاره بعد این همه وقت راحت بخوابه خخخ...
2 آذر 1392

اولین بیماری

تقریبا همه اولین های این جوجو رو نوشتم که البته تقریبا بیشترشون خوب بودند، ولی خب همیشه که اولین ها خوب نیستند، این بار دختر کوچولوی ما و خودمون اولین بیماری دخمرمونو تجربه کردیم در آخرین هفته هشت ماهگی، آترین خانوم تب کردند و یه علائم کوچیکی از سرما خوردگی در ایشون دیده شد و سه- چهار روزی حال ندار و مظلوم و بی حوصله و غر غرو و تب دار و بی اشتها و ... بودن الهی قربونش برم دل آدم کباب می شد وقتی چشم های بی حالشو می دید خدا رو شکر که زود خوب بود          سه شنبه بیست و هفتم شهریور 92 هشت ماه و سه روزگی  ...
28 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد