آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آترین جوجو

Review

1393/3/6 16:31
نویسنده : مامی
238 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقت ها آروز می کنم کاش شبانه روز به جای 24 ساعت 48 ساعت بود، واقعا وقت کم می یارم

خیلی وقت ها حتی فرصت نمی کنم دخترمو یه دل سیر ببینم با اینکه هر دو تو خونه هستیم ولی دلم خیلی براش تنگ میشه، اینقد کار دارم که حتی با برنامه ریزی هم حال و روزم درست نمی شه، بهترین روزهای کودکی دخترم داره می گذره و من مشغول کارهای بی اهمیتم ( البته بی اهمیت در مقابل کودکی  شیرین دلبندم ) وگرنه اینقد اهمیت داره که مجبورم رنج دوری از دخترمو به جون بخرم

هر چند من همیشه امیدوارم به فردایی بهتر، ان شا اله همه چی سر و سامون پیدا می کنه و درست می شه

آترین خیلی شیرین شده ، هر مرحله از رشد این کوچولو ها شیرینی و لذت خاص خودشو داره

وقتی به دنیا اومده بود همش منتظر بودم چشم هاشو با اون ناز و عشوه باز کنه، چنان با زحمت چشم هاشو باز می کرد و یه تکونی به خودش می داد که تا چشماش باز می شد همه می ریختیم رو سرش که بیاین بیاین چشم هاشو باز کرد

آروزغ زدناش ، صدای ضعیف گریه اش، تعجبش از اولین باری که بالا آورد، گردن ناتوانش ، شیر خوردناش ، انگشت گرفتنش، نگاه های خوشگلش، خداااااای من همه کارهاش و لحظه هاش شیرین و به یاد موندنی بود

تو دو ماهگی همش نگران چشمهاش بودم که چپ بودن، چقدر پیش دکتر رفتم، مُردم تا وقتی بزرگتر شد و فهمیدم چشمهاش مشکل نداره

چقد تلاشش برای گرفتن اشیا جالب بود چه زحمتی می کشید بچم، اولین بار یادمه یه بار اتفاقی دستش خورد به آویز بالاي  تختش بعد کلی تلاش کرد و بالاخره بعد چند روز تلاش بی وقفه تونست یه بار ارادی دستشو به آویز ها برسونه ، چقد با باباییش می نشستیم کنار تختش و تشویقش می کردیم

وای خدا نشستنش، آخر 5 ماهگش نشست اونم چه نشستنی فکر کنم روزی 10 بار به پشت و پهلو ها می افتاد، گریه زاری، بغل ، عروسک بازی ، باز دوباره از اول

آترین اول نشست بعد غلط زد و خودشو برگردوند، اولین باری که غلط زد باورم نشد فکر کردم پشتش یه سطح شیب دار بوده ، بالشت یا پتو و اتفاقی برگشته ولی یواش یواش دیدم داره غلط می زنه

یه چیزی خیلی جالبه نمی دنم همه بچه ها اینجوری ان یا آترین اینجوری بود، آترین خیلی از کارهاشو برای اولین بار  صبح بعد از بیدار شدن انجام می داد

اولین بار صبح که بیدار شد غلط زد، همینطور اولین باری که که خودش از حالت دراز کشیده بلند شد و نشست هم صبح بود

کلی باهاش تمرین می کردم که بتونه چهار دست و پا بره ولی اصلا تا پوزیشن چهار دست و پا می زاشتمش دست و پاهاش به طرفین وا می رفت و به شکم دراز می کشید ولی یه روز بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد به چهار دست و پا رفتن

این روز هام که دستشو از همه جا می گیره و بلند میشه ، من که اصلا نمی تونم یه لحظه یه جا بایستم آترین خانوم سریع خودشو می رسونه از پاهام میگیره و بلند میشه

از امروز هم که شروع کرده دستشو از دیوار می گیره و راه می ره قبلش فقط از مبل ها می گرفت و راه می رفت

خلاصه هر ثانیه ای که می گذره دلم برای ثانیه قبلش تنگ میشه

نمی شه که زمان رو متوقف کرد ولی کاش می شد هر وقت می خواستی می تونستی چند ساعتی به هر لحظه ای از گذشتت برگردی ، کاش ماشین زمان واقعیت داشت

چه حرفی زدم همه چی گفتم الا اصل کاری رو حالا باشه برا پست بعدی

 

 

چهار شنبه نهم بهمن 92

یکسال و 15 روزگی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد