سلام مامانی اول بزار بگم که الان ساعت 3 نیمه شب 12 اسفند 91 و من هنوز بیدارم و شما خانم کوچولو هم رو پاهای من لالا کردی، منم دلم نمی یاد بزارمت زمین دوست دارم همیشه تو بغل خودم لالا کنی امروز اولین داستان زندگیت رو برات خوندم،البته نمی دونم متوجه شدی یا نه ولی ظاهرا که به کتاب داستان نگاه می کردی و کالا متعجب گاهی به من و گاهی به کتاب نگاه می کردی اولین داستان هم " شنل قرمزی بود دیروزم چند تا فلش کارت که مناسب سن ( 46 روزه ) شماست پیدا کردم و یواش یواش با هم قراره او نا رو ببینیم تا هم چشای خوشگلت و هم مغزت بهتر رشد و تکامل پیدا کنه قربونت برم که شما اینقده کوچولوئی که هنوز مامانی نمی تونه با شما بازی کنه و با هم دیگه کلی چیزای...