آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

آترین جوجو

این بارم اولین ها

هورااااااااا امشب اولین شبی یه که خودت خوابیدی، آخه همیشه عادت داری روی پا  و با تکون می خوابی ولی امشب گذاشتمت رو تخت اینقدر به اینور و اونور غلظ زدی که بالاخره خوابت برد، آفریییییییییییییین دختر گلم     دوشنبه  چهارم شهریور 1392  (  هفت ماه و یازده روزگی )
5 شهريور 1392

بدون عنوان

یکی دو روزه وقتی مانتو و شالمو سرم می کنم که برم بیرون آترین خانم می زنه زیر گریه و دستاشو بلند می کنه به معنی اینکه ایشون هم می خوان تشریف بیارن با من بیرون وای خدا باورم نمی شه اینقد زود بزرگ شده که دیگه این کار را رو می کنه    چند روزی هم هست هرقت می گم آترینا ، آترین خانم، دخترم، خوشگلم، مامانی و ... با یه لهجه با مزه ای می گه   ه ه ه ه  ( با کسره بخونین)  اون موقع است که دلم می خواد هر کاری دارم بزارم کنار و فقط صداش کنم تا با اون صدای خوشگلش بگه هووووووووو م      دوشنبه چهارم شهریور 1392 ( هفت ماه و یازده روزگی )   ...
5 شهريور 1392

با دخترم

دختر شیرینم کاش می شد هر ثانیه از این روزها رو ضبط کنم، بعضی وقت ها به سرم می زنه تو خونه دوربین مدار بسته بزارم و هر لحظه از زندگی این روزامون رو ضبط و نگهداری کنم، می ترسم خیلی زود بزرگ بشی و من دلتنگ این روزها بشم اینقده ناز می خندی، مخصوصا عاشق وقتی ام که چشات هم می خندن زل می زنی تو چشام و می خندی و خودتو لوس می کنی عشقم وقتی داری با یه وسیله ای بازی می کنی، اگه ازت بگیرم سر و صدا راه می اندازی بعضی وقتام گریه می کنی تا بهت برگردونمش جوجه زورگو یه بارم بابایی رو موقع غذا خوردن  عصبانی کردی، بابایی باهات بلند صحبت کرد بعدش شما باهاش قهر کرده بودی، تا می اومد ببوستت پشتتو می کردی بهش و روتو بر می گردوندی، از الان دیگه قهر و ن...
27 مرداد 1392

آفتاب سوختگی

دخترم امروز یه کار بدی کردم، شما رو گذاشتم که آفتاب بگیری دقیقا بعد 6 دقیقه که اومدم پیشت، دیدم پاهات و شکمت که تو آفتاب بوده از آفتاب سوخته، فکر نمی کردم به این زودی آفتاب روت اثر بذاره، حواسم نبود پوست شما مثل برگ گل نازک خانوم کوچولو بلافاصله پماد سوختگی مینو زدم به پاهات و شکمت ( از این پماد خیلی راضی ام) ، الان هم شما تو یه خواب نازی و من اومدم برای ثبت خاطرات شما مامانی هزار بار معذرت از سهل انگاریم، مطمئنم دیگه تکرار نمی شه     یکشنبه بیست و هفتم مرداد 92 ...
27 مرداد 1392

به خاطر دخمرکم

امروز خیلی خوشحالم، در واقع دیدن خوشحالی دخترکم ( که خیلی وقته تنها دلیل خوشحالی منه ) منو هم به وجد آورده، یه سفر یک روزه به باغ مادر جون آترین خانوم داشتیم که همه اقوام پدرش اونجا بودند و دخمرک من با دیدن اون همه آدم و کلی بچه کوچولو حسابی ذوق کرده بود و خوشحال بود و می خندید و نای نای و سر سری می کرد، قربونش برم من دیدن خوشحالی دخمرکم تحمل شلوغ ترین جاها رو برام ممکن میکنه     پنج شنبه   بیست و چهارم  مرداد 92
25 مرداد 1392

کتاب های مامانی برای دختر جونشون

دو تا از این کتاب های برای شماست و دو تاش برای مامانی که به خاطر شما باید بخونه پس بازم می شه برای شما قصه های پریان (کتاب صورتی)  نویسنده: اندرو لانگ ترجمه : علی اکبر خداپرست انتشارات هیرمند   کتاب معروف و محبوب شازده کوچولو   کتاب پرورش بیان کودک ترجمه و تالیف: نازلی اصغر زاده   کتاب چگونه کودکانی شاد پرورش دهیم نویسنده: الیزابت هارتلی بروئر ترجمه: بنفشه آشنا قاسمی   یادم نیست دقیقا کی این کتاب ها رو خریدم فقط می دونم اردیبهشت 92 بود  
21 مرداد 1392

کتاب های اهدایی از طرف خاله جون

خیلی وقت پیش باید می نوشتمش، معذرت بابت تاخیرم خاله جونتون زحمت کشیدن 2 تا کتاب خوشگل براتون خریدن، هنوز خودم نخوندمشون  قصه ی پای و قالب شیرینی  داستان خرگوش بد تند خو از مجموعه پیتر خرگوشه نویسنده: بئاتریکس پاتر ترجمه: زهرا افشانی انتشارات کاروان راستی این کتاب ها رو خاله جون دوازدم خرداد 92  براتون خریدن
21 مرداد 1392

کتاب های شیوه های تقویت هوش نوزاد

سه مجموعه کتاب شیوه های تقویت هوش نوزاد رو به تازگی برات خریدم، مردم بسکه دنبال کتاب برای شش ماهه ها گشتم، این کتاب ها تازه به دستم رسیده ازشون خوشم اومد جالب بود شیوه های تقویت هوش نوزاد 6-3 ماهه شیوه های تقویت هوش نوزاد 9-6 ماهه شیوه های تقویت هوش نوزاد 12-9 ماهه نویسنده: دکتر بئاتریکس میلتر ترجمه: طاهره طالع ماسوله انتشارات: با فرزندان     بیستم مرداد 92
21 مرداد 1392

اولین نوروز

1391/12/30    ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه   روز چهارشنبه اولین نوروز باستانی دخترم اونم از نوع کبیسه اولین سالی که بعد از سال ها سر سفره هفت سینمون یه خانم کوچولو هم داشتیم نوروز امسال به اتفاق عمو مختار و خانواده اش و خاله سمیه  رفتیم خونه باباجون آترین خانوم و دخترکم اولین عید نوروز زندگیشو اونجا سپری کرد اینم چند تا عکس از آترین جونم با بابا جون و عمو مختار ( البته هیچکدوم از عکسای دختر جونم تو عید خوب نبود بر خلاف همیشه )     ...
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد