آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آترین جوجو

اولین ها

من: یک آترین : دو ................ من: ببعی میگه آترین : بَ بَ .................... من: جوووجه میگه آترین: دیک دیک   یک هفته ای بود ببعی و یک رو یاد گرفته بود امشبم جوجه رو یاد گرفت کوچولوی سرما خورده مامان (دومین سرما خوردگی ) الهی مامان قربونت بشه جوجه خوش سخن مااااااااادر صبح هام زودتر از من و باباش بیدار می شه ، می شینه اینقد میگه ماما - بابا  تا ما بیدار شیم غذا و شیر هم که می خواد نُم نُم     پنجشنبه سیزدهم دی 92 یازده ماه و نوزده روزگی   ...
13 دی 1392

سوراخ کردن گوش

این پست رو خیلی دیر دارم میزارم ولی تقریبا 40 روز پیش با کلی تحقیق و استخاره بالاخره رفتم و گوش های آترین جونمو سوراخ کردیم خیلی هم ناراحت شدم از این موضوع البته نه به خاطر دردش و گریه آترین ( بالاخره کاری بود که باید می شد ) ولی از رفتار بد خانم دکتری که رفتیم پیشش  خدای من انگار بعضی ها خودشون بچه ندارن و نمی فهمن که بچه هر کس چقدر برای خودش عزیز ، فقط به فکر پر کردن جیبشون هستن، این خانم یه لحظه صبر نکرد که بچه آروم بگیره با محیط آشنا بشه با اون خانم آشنا بشه در نهایت قساوت خیلی سریع یه گوششو که سوراخ کرد و آترین که اینقد آروم خیلی از اون دستگاه سوراخ کن ترسید و شروع کرد به گریه کردن، صبر نکرد بچم آروم بشه و اون یکی رو هم در...
13 دی 1392

این روزها

ای بابا شما دیگه شرمنده ام نکنین، چی کار کنم خب درگیر کارهای این خانم کوچولو هستم خودمم وجدان درد می گیرم که دیر به دیر آپ می کنم ولی چه کنم به شدت درگیرم در گیر چی؟!!  خب معلومه دیگه تولد آترین خانم نزدیکه  از یه طرف مشغول طراحی تم تولد هستم از طرف دیگه آخرین عکسهای آلبوم رشد ایتالیایی آترین خانمو می گرفتیم هر هفته آتلیه بودیم و بافتنی و خیاطی و و و  خلاصه خوب بلدم چه جوری حسابی سر خودمو شلوغ کنم فعلا تا که تا اردیبهشت به شدت برنامم پر ، تا ببینیم بعد چی پیش می یاد   خب حالا یه کمی اندر احوالات دختر کوچولوی شیرین مامان این روزها مثل پیشی ها همش چهار دست و پا می یاد دنبال من از اتاق خواب به هال ...
7 دی 1392

آسایش از دست رفته

یادته تو پست قبلی آخرش نوشتم " خدا به داد من برسه از این بعد " واقعا بعضی وقت ها فکر می کنم برم خودمو به عنوان نوستراداموس 2 به جهانیان معرفی کنم با این پیش گوئی هام امروز صبح که بیدار شدم دیدم بــــــــــــــــــــــــله آترین خانوممون که حالا بلند شدنم یاد گرفته چهار دستو پا رفتم که بلده،  از خواب بیدار شده بدو بدو خودشو رسونده به اسباب بازی هاش و داره بلند بلند با عروسکش صحبت می کنه اگه تا حالا یه کَمَکی از دستت آسایش داشتیم همونم از زندگیمون رخت بر بست و رفت حالا دیگه من موندمو یه آترین شیطون ، الهی قربونش بشم، من عاااااااااااااااااااااااشق شیطونی هاش       دوشنبه بیست و پنجم آذر 92 یازد...
27 آذر 1392

اولین نشستن

مامانی فکر کنم تصمیم گرفتی همه مراحل رشدت رو تو همین هفته انجام بدی و خیال خودتو بقیه رو راحت کنی بعد اون یه دفعه چهار دستو پا رفتنت ، امروز صبح هم از خواب بیدار شدیم خودت به شکم خوابیدی و آروم آروم بلند شدی نشستی منو می گی    این کارتم جالب بود، آخه شما نی نی ها جوری این کارا رو انجام می دین ، من همیشه فکر می کردم بید باهات تمرین کنم تا بتونی این کارا روانجام بدی ولی انگار اینا رفتارهای غریضی شما نی هاست   خدا به داد من برسه از این به بعد       ...
27 آذر 1392

چهار دست و پا

وااااااااااااااای مامانی امشب رفته بودیم خونه عمه پری، یه دفعه دیدم شما داری چهار دست و پا می ری خدای من باورم نمی شد، بدون هیچ مقدمه ای اینکارو انجام دادی، آخه قبلش اصلن تو خونه چهار دستو پا نرفته بودی به زودی یه عکس ضمیمه این پست می کنم با پوزیشن چهار دست و پا       هجدهم آذر 92 ده ماه و بیست و چهار روزگی ...
27 آذر 1392

اولین شب بدون مامانی و بددددددد ترین شب مامانی

تو زندگیم شب های خوب و بد زیادی داشتم ولی بی تردید می گم دیشب بدترین شب عمرم بود شبی که جوجو کوچولوی ما اولین شب بدون مامانی شو تجربه کرد و من اولین شب بدون آترینم رو واااااااای چه شب بدی بود خب مجبور بودم، از وقتی دست آترین خانوم رو گچ گرفته بودیم ( حدود 10 شب ) نتونسته بودم بخوابم، سرماخوردگی شدید هم که مزید بر علت شده بود و همگی دست به دست هم دادن تا من بیچاره رو از پا بندازن، که موفق هم شدن ، واقعا حالم بد بود به همین خاطر مجبور شدم برای اولین بار آترین خانوم رو بسپرم دست خاله هاش  با کلی سفارش و کلیه ملزومات لازم آترین خانوم رفتن خونه خاله ها تا برای یه شب هم که شده مامانی بیچاره بعد این همه وقت راحت بخوابه خخخ...
2 آذر 1392

اولین بیماری

تقریبا همه اولین های این جوجو رو نوشتم که البته تقریبا بیشترشون خوب بودند، ولی خب همیشه که اولین ها خوب نیستند، این بار دختر کوچولوی ما و خودمون اولین بیماری دخمرمونو تجربه کردیم در آخرین هفته هشت ماهگی، آترین خانوم تب کردند و یه علائم کوچیکی از سرما خوردگی در ایشون دیده شد و سه- چهار روزی حال ندار و مظلوم و بی حوصله و غر غرو و تب دار و بی اشتها و ... بودن الهی قربونش برم دل آدم کباب می شد وقتی چشم های بی حالشو می دید خدا رو شکر که زود خوب بود          سه شنبه بیست و هفتم شهریور 92 هشت ماه و سه روزگی  ...
28 آبان 1392

شعر مورد علاقه دخمر کوچولو

خیلی ذوق می کنم هر وقت که این شعرو برات می خونم از ته دل می خندی ذوق می کنی و سرتو تکون می دی ( نای نای می کنی )  شما این شعر رو با صدای خانم هنگامه یاشار گوش می دی     طبل بزرگم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا  میده بُم برو بُم برو   بُم برو بُم برو       بُم برو بُم برو بُم بو ویولونی دارم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا میده دین دیری دین دیری دین دیری دین دیری دین دین شیپوری دارم خیلی قشنگه وقتی که میزنم اینجور صدا میده دوم دورو رووم روو روو دوم دورو رووم روو روو ...
28 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد