آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آترین جوجو

کتاب های اهدایی از طرف خاله جون

خیلی وقت پیش باید می نوشتمش، معذرت بابت تاخیرم خاله جونتون زحمت کشیدن 2 تا کتاب خوشگل براتون خریدن، هنوز خودم نخوندمشون  قصه ی پای و قالب شیرینی  داستان خرگوش بد تند خو از مجموعه پیتر خرگوشه نویسنده: بئاتریکس پاتر ترجمه: زهرا افشانی انتشارات کاروان راستی این کتاب ها رو خاله جون دوازدم خرداد 92  براتون خریدن
21 مرداد 1392

کتاب های شیوه های تقویت هوش نوزاد

سه مجموعه کتاب شیوه های تقویت هوش نوزاد رو به تازگی برات خریدم، مردم بسکه دنبال کتاب برای شش ماهه ها گشتم، این کتاب ها تازه به دستم رسیده ازشون خوشم اومد جالب بود شیوه های تقویت هوش نوزاد 6-3 ماهه شیوه های تقویت هوش نوزاد 9-6 ماهه شیوه های تقویت هوش نوزاد 12-9 ماهه نویسنده: دکتر بئاتریکس میلتر ترجمه: طاهره طالع ماسوله انتشارات: با فرزندان     بیستم مرداد 92
21 مرداد 1392

اولین نوروز

1391/12/30    ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه   روز چهارشنبه اولین نوروز باستانی دخترم اونم از نوع کبیسه اولین سالی که بعد از سال ها سر سفره هفت سینمون یه خانم کوچولو هم داشتیم نوروز امسال به اتفاق عمو مختار و خانواده اش و خاله سمیه  رفتیم خونه باباجون آترین خانوم و دخترکم اولین عید نوروز زندگیشو اونجا سپری کرد اینم چند تا عکس از آترین جونم با بابا جون و عمو مختار ( البته هیچکدوم از عکسای دختر جونم تو عید خوب نبود بر خلاف همیشه )     ...
21 مرداد 1392

اولین آمپول

از وقتی دکتر گفت بهتره یه دونه آمپول ویتامین D3 بزنی تو دلم غوغایی شد چی کار کنیم خب نمی تونیم گریه کردنتو ببینم مامان جون وقتی خانم پرستار داشت آمپولتو می زد هر لحظه منتظر صدای گریت بودم ولی طبق معمول دختر شجاع من ما رو شرمنده کرد و آخ هم نگفت، منو بابائی بیچاره رو بگو که کلی دپسرده شده بودیم راستی مامانی امروز نمی دونم چی شده بود خیلی خوشحال بودی، کلی تو مطب آقای دکتر دَ دَ  کردی کلی با همه  خندیدی، خلاصه مطبو گذاشته بودی رو سرت   چهارشنبه   9 مرداد 92
21 مرداد 1392

اولین شب بدون بابایی

عشق من امشب اولین شبیه که بابایی پیش ما نیست، به خاطر انتخابات، دلم براش می سوزه چه جوری می خواد 2 روز بدون نی نی بودن رو تحمل کنم، منکه نمی تونم بیشتر از چند ساعت دوریتو تحمل کنم نفسم بابایی بیــچـــــــــاره     جمعه 24 خرداد 1392 ...
21 مرداد 1392

کتاب جدید

وااااااای مامانی امروز رفتم یه عالمه کتاب خوشگل برات خریدم، امیدوارم شما هم مثل من عاشق کتاب باشی، البته الان که کوچولویی وقتی کتابو جلوی صورتت می گیرم و برات می خونم کلی ذوق می کنی ، همین هیجانت باعث شده فکر کنم شما هم عاشق کتابی و برات یه عالمه کتاب بخرم، البته فعلا بیشتر از اینکه به محتوای کتاب ها فکر کنم به تصویرگری کتاب دقت می کنم که رنگاش و تصاویرش روشن و جذاب باشه ولی فکر کنم محتواشونم خوبه آخه بعضی از این کتاب ها رو تو بقیه سایت های نی نی ها دیدم که می گفتن جالبه هر چند من کلا اعتقاد دارم هر کتابی ارزش یکبار خوندنو داره اینم لیست کتاب های جدید دختر ناناز من این کتاب ها از انتشارات قدیانی مجموعه کتاب های بنفشه است ...
21 مرداد 1392

اولین حادثه

عشق مامان امروز اولین حادثه زندگیتو تجربه کردی، منو بابائی شما رو گذاشته بودیم تو روروک که ازت عکس بگیریم یه دفعه سرت خورد به اسباب بازی های جلوی رورورک، الهی قربونت برم مامانی خیلی زود بود برای این تجربه، منو بابائی طاقت دیدن اشکاتو نداریم نفســــــــم اینم عکس شما در اون لحظه     ...
21 مرداد 1392

اولین کتاب قصه

امشب اولین کتاب های دخمرکمو براش خریدم، البته جوجوی نازم چند تا کتاب داستان دیگه هم داری الان ولی اینا اولین کتابایی که بعد از تولدت برات خریدم، ایشا لا تا خودت بتونی بخونی یا عالمه کتاب های خوشگل دیگه هم برات میخرم ، مطمئنم شما هم مثل مامانی کتاب خوندنو خیلی دوست داری اینم اولین کتاب های شما حسنی ما یه بره داشت عروسی خاله سوسکه و آقا موشه مامان، می خوام بخوابم   جمعه 18 اسفند 91 ساعت 1:10
21 مرداد 1392

عکس های 7-6 ماهگی

چند وقتی هست از دخمر خانوممون عکس نذاشتیم، البته عکس گرفتیم ولی فرصت آپ نداشتیم اینم عکس جدید همراه با یه تشکر ویژه از زن عمو رزیتا جونم به خاطر یاد دادن این مدل لباس خوشگل به بنده، خواستم ببینه چه لباس خوشگلی دوختم وسه دخمر خانوممون یاد شعر " توپولویم توپولو صورتم مثل هلو قدو بالام کوتاه چشم و ابروم سیاهه مامان خوبی دارم می شینه توی خونه می بافه دونه دونه می پوشم خوشگل می شم مثل دسته گل می شم "   افتادم، شده مصداق منو آترین خانوم، یه دختر توپولو که مامان خانومش می شینه توی خونه البته می دوزه دونه دونه، می پوشه خوشگل می شه، مثل دسته گل می شه       ...
21 مرداد 1392

اولین شیشه گرفتن

یکم مرداد اولین باری بود که خودت تونستی برای مدت زمان کوتاهی شیشتو نگه داری، منم که همیشه دوربین به دستم و لحظه لحظه خاطراتتو ثبت می کنم طبق معمول از اول لحظه ازت عکس دارم ایناهاش رو پای بابائی دراز کشیدی داری می می می خوری ...
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد