آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آترین جوجو

هورااااااا کتاب جدید

خاله جون آترین خانم دوباره براش کتاب های خوشگل خریده کتاب های دوزبانه ظرف سحر آمیز جک و لوبیای سحر آمیز سفید برفی و هفت کوتوله زشت و زیبا پینوکیو از انتشارات پیام دانش نمی دونم چرا اصرار داریم کتاب های مورد علاقه  دوران کودکی خودمون رو برای کودکمون هم تهیه کنیم و چرا همیشه فکر می کنیم چیز های قدیمی بهتر هستند، همیشه دنبال کتاب داستان های قدیمی، کارتن های قدیمی، اجناس قدیمی و ... هستیم یعنی واقعا پیشرفت و تکنولوژی اینقد بده منم از اون دست آدمایی هستم که همیشه از همه چیز قدیمی ترشو دوست دارم، واقعا الان نمی دونم طرز فکرم درسته یا نه، فقط امیدوارم با دخترم دچار تضاد نشم و البته سعی خواهم کرد که پا به پای اون خودمو به رو...
5 شهريور 1392

این بارم اولین ها

هورااااااااا امشب اولین شبی یه که خودت خوابیدی، آخه همیشه عادت داری روی پا  و با تکون می خوابی ولی امشب گذاشتمت رو تخت اینقدر به اینور و اونور غلظ زدی که بالاخره خوابت برد، آفریییییییییییییین دختر گلم     دوشنبه  چهارم شهریور 1392  (  هفت ماه و یازده روزگی )
5 شهريور 1392

بدون عنوان

یکی دو روزه وقتی مانتو و شالمو سرم می کنم که برم بیرون آترین خانم می زنه زیر گریه و دستاشو بلند می کنه به معنی اینکه ایشون هم می خوان تشریف بیارن با من بیرون وای خدا باورم نمی شه اینقد زود بزرگ شده که دیگه این کار را رو می کنه    چند روزی هم هست هرقت می گم آترینا ، آترین خانم، دخترم، خوشگلم، مامانی و ... با یه لهجه با مزه ای می گه   ه ه ه ه  ( با کسره بخونین)  اون موقع است که دلم می خواد هر کاری دارم بزارم کنار و فقط صداش کنم تا با اون صدای خوشگلش بگه هووووووووو م      دوشنبه چهارم شهریور 1392 ( هفت ماه و یازده روزگی )   ...
5 شهريور 1392

با دخترم

دختر شیرینم کاش می شد هر ثانیه از این روزها رو ضبط کنم، بعضی وقت ها به سرم می زنه تو خونه دوربین مدار بسته بزارم و هر لحظه از زندگی این روزامون رو ضبط و نگهداری کنم، می ترسم خیلی زود بزرگ بشی و من دلتنگ این روزها بشم اینقده ناز می خندی، مخصوصا عاشق وقتی ام که چشات هم می خندن زل می زنی تو چشام و می خندی و خودتو لوس می کنی عشقم وقتی داری با یه وسیله ای بازی می کنی، اگه ازت بگیرم سر و صدا راه می اندازی بعضی وقتام گریه می کنی تا بهت برگردونمش جوجه زورگو یه بارم بابایی رو موقع غذا خوردن  عصبانی کردی، بابایی باهات بلند صحبت کرد بعدش شما باهاش قهر کرده بودی، تا می اومد ببوستت پشتتو می کردی بهش و روتو بر می گردوندی، از الان دیگه قهر و ن...
27 مرداد 1392

آفتاب سوختگی

دخترم امروز یه کار بدی کردم، شما رو گذاشتم که آفتاب بگیری دقیقا بعد 6 دقیقه که اومدم پیشت، دیدم پاهات و شکمت که تو آفتاب بوده از آفتاب سوخته، فکر نمی کردم به این زودی آفتاب روت اثر بذاره، حواسم نبود پوست شما مثل برگ گل نازک خانوم کوچولو بلافاصله پماد سوختگی مینو زدم به پاهات و شکمت ( از این پماد خیلی راضی ام) ، الان هم شما تو یه خواب نازی و من اومدم برای ثبت خاطرات شما مامانی هزار بار معذرت از سهل انگاریم، مطمئنم دیگه تکرار نمی شه     یکشنبه بیست و هفتم مرداد 92 ...
27 مرداد 1392

به خاطر دخمرکم

امروز خیلی خوشحالم، در واقع دیدن خوشحالی دخترکم ( که خیلی وقته تنها دلیل خوشحالی منه ) منو هم به وجد آورده، یه سفر یک روزه به باغ مادر جون آترین خانوم داشتیم که همه اقوام پدرش اونجا بودند و دخمرک من با دیدن اون همه آدم و کلی بچه کوچولو حسابی ذوق کرده بود و خوشحال بود و می خندید و نای نای و سر سری می کرد، قربونش برم من دیدن خوشحالی دخمرکم تحمل شلوغ ترین جاها رو برام ممکن میکنه     پنج شنبه   بیست و چهارم  مرداد 92
25 مرداد 1392

کتاب های مامانی برای دختر جونشون

دو تا از این کتاب های برای شماست و دو تاش برای مامانی که به خاطر شما باید بخونه پس بازم می شه برای شما قصه های پریان (کتاب صورتی)  نویسنده: اندرو لانگ ترجمه : علی اکبر خداپرست انتشارات هیرمند   کتاب معروف و محبوب شازده کوچولو   کتاب پرورش بیان کودک ترجمه و تالیف: نازلی اصغر زاده   کتاب چگونه کودکانی شاد پرورش دهیم نویسنده: الیزابت هارتلی بروئر ترجمه: بنفشه آشنا قاسمی   یادم نیست دقیقا کی این کتاب ها رو خریدم فقط می دونم اردیبهشت 92 بود  
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد